محرم93
سلام دوستان ظهر روز تاسوعای حسینی رفتیم تماشای عزاداری ها ، بعدش رفتیم مثل هر سال از میدان الندشت شله گرفتیم و آمدیم خونه مامان بزرگ مادری فرانک شله بخوریم ، که مامان گفت نوشابه ! منم که بابای فرانکم گفتم فرانک بره نوشابه بخره . مامان و مامان بزرگش گفتند فرانک نمیتونه خیابان برای دختر کوچیک و تنها خطرناکه ، میدزدنش. منم گفتم فرانگ بزرگ شده ،خیلی هم میتونه مگه نه فرانگ؟ فرانکمم گفت آره . منم 2 هزارتومان بهش دادم گفتم منم میام با هم بریم بخریم گفت باشه ولی من 30 متر عقب تر وایستادم گفتم من اینجا هستم برو بخر بگو یک نوشابه بزرگ سیاه میخام گفت باشه رفت بخره که 2 تا پسربچه از سوپری اومدند بیرون و به فرانک گیردادند و پخ کردند اونم ترسید و ...
نویسنده :
مریم و علی
18:07